دختر پادشاهی از پدر خود میخواهد، كه او را تنها به كسی شوهر دهد كه بتواند به پرسشهای منظوم او پاسخ گوید، بزرگان و امیرزادگان، همه از پاسخ گفتن درمی مانند و سرخود رادر این راه برباد میدهند. تا آنكه دلاك كچلی در پاسخگویی به پرسشهای دختر پادشاه توفیق حاصل می كند. پرسشهای آن دختر […]

دختر پادشاهی از پدر خود میخواهد، كه او را تنها به كسی شوهر دهد كه بتواند به پرسشهای منظوم او پاسخ گوید، بزرگان و امیرزادگان، همه از پاسخ گفتن درمی مانند و سرخود رادر این راه برباد میدهند. تا آنكه دلاك كچلی در پاسخگویی به پرسشهای دختر پادشاه توفیق حاصل می كند. پرسشهای آن دختر چنین بود:

من اگر آهوی شده به كوهها بگریزم، چه می كنی؟ 2- من اگر مشتی دانه شده، برزمین ریختم، چه می كنی؟ 3- من اگر گُلی شده بر كوهها رُستم، چه می كنی؟ 4- من اگرسیبی شده به درون صندوقی رفتم، چه می كنی؟ پاسخ آن دلاك كچل چه بود؟

 

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

پاسخ : دلاك كچل نیز پرسشهایی مطرح كرد كه این پرسشها در حقیقت، پاسخ پرسشهای آن دختر بود. او پرسید 1- اگر من سگی شده آهو را گریزاندم، چه می كنی؟ 2- اگر من خروسی شده دانه ها را برچیدم چه می كنی؟ 3- اگر من باغبان خردسالی شده، گل را چیدم، چه می كنی؟ 4- اگر من دامادی شده، سیب را خوردم و بدن ترا در آغوش گرفتم چه می كنی؟ همینكه پسرك دلاك این جمله را برزبان راند، دختر پادشاه فریادی كشیده و گفت: آی دایه ها، معمای مرا پیدا كردند و او را به پسر دلاك دادند

دختر پادشاهی از پدر خود میخواهد، كه او را تنها به كسی شوهر دهد كه بتواند به پرسشهای منظوم او پاسخ گوید، بزرگان و امیرزادگان، همه از پاسخ گفتن درمی مانند و سرخود رادر این راه برباد میدهند. تا آنكه دلاك كچلی در پاسخگویی به پرسشهای دختر پادشاه توفیق حاصل می كند. پرسشهای آن دختر چنین بود:من اگر آهوی شده به كوهها بگریزم، چه می كنی؟ 2- من اگر مشتی دانه شده، برزمین ریختم، چه می كنی؟ 3- من اگر گُلی شده بر كوهها رُستم، چه می كنی؟ 4- من اگرسیبی شده به درون صندوقی رفتم، چه می كنی؟ پاسخ آن دلاك كچل چه بود؟ دلاك كچل نیز پرسشهایی مطرح كرد كه این پرسشها در حقیقت، پاسخ پرسشهای آن دختر بود. او پرسید 1- اگر من سگی شده آهو را گریزاندم، چه می كنی؟ 2- اگر من خروسی شده دانه ها را برچیدم چه می كنی؟ 3- اگر من باغبان خردسالی شده، گل را چیدم، چه می كنی؟ 4- اگر من دامادی شده، سیب را خوردم و بدن ترا در آغوش گرفتم چه می كنی؟ همینكه پسرك دلاك این جمله را برزبان راند، دختر پادشاه فریادی كشیده و گفت: آی دایه ها، معمای مرا پیدا كردند و او را به پسر دلاك دادند

 

عمایدختر پادشاه

معمای دختر پادشاه

نظرات شما